، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره
پیوند عشق من و همسرمپیوند عشق من و همسرم، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

هدیه ای از امام عشق

سلام به هم دوستان

سلام به همه اونایی که آروم و بی صدا میان و میرن

میخواستم بگم ممنون که به ما سر میزنید اما لطف کنید با نظرات قشنگتون ما رو تو زیبا کردن این وبلاگ راهنمایی کنیدو یا اگر حوصله نوشتن نظر ندارید تو نظر سنجی وبلاگم شرکت کنید

ممنونمحبت

اومدیم با چند تا عکس

سلام دختر گلم اول از همه عید قربان رو  بهت تبریک میگم و اول از همه عکس از دیشب میزارم که رفته بودیم خونه آقا جونینا     تو و دختر عمه نیوشا بقل آقا جون رفته بودید این چند تا رم بابایی ازت گرفته بود  که میزارم       تو این دو تا داشتی لباستو میخوردی اولی تا بابایی اومد ازت عکس بگیره لباستو از دهنت کشیدی بیرون دومیرم تا در بیاری از دهنت بابایی سریع گرفت     اینجا هم تازه یاد گرفته بودی انگشت پاتو بخوری     اینجا هم که خواب بودیو بابایی عاشق عکس گرفتن از تو تویه خوابه   راستی دختر خوبم داره دندون در میاره و تا ...
14 مهر 1393

سوراخ کردن گوش

دختر گلم دو روز پیش گوشاتو بردیم پیش عمه بابایی تا برات سوراخشون کنه و تا چند روز دیگه انشالله گوشواره های خوشگلتو میندازیم گوشت. اینم عکس گوشات که فعلا نخ بستیم:     اما دیروز افطار دعوت شدیم خونه دختر عمو لبلا دختر عمو بابایی برا افطار که اونجا هم کلی بهت خوش گذشت با آقاحسام پسر دختر عمو لیلا     اینجا داشتم آمادت میکردم که بابایی سریع ازت عکس گرفت     اینم آقا حسام پسر دختر عمو لیلا که 6 ماه از تو بزرگتره ...
2 مرداد 1393

امان از نیش این پشه ها

دیروز صبح دیدیم که لپاتو پشه ها خوردن و قرمز شده بابایی هم که دلش نیومد تو رو اونجوری ببینه رفت برات پشه بند خرید تا دیگه پشه ها اذیتت نکنن:   یه چیزی بگم در مورد این عکست همیشه موقع خوابیدن صاف میزاریمت تو رختخوابت ولی بعد چند دقیقه این قدر وول میخوری که اینجوری میشی اینم چند تا عکس که همینجوری میزارم: میخواستیم عکس ازت بگیریم نمی زاشتی و هی تکون میخوردی و نمیزاشتی برا همین بابایی هم تو رو گرفت تو بقلشو محکم اینجوری نگهت داشت تا من ازت عکس بگیرم   ...
23 تير 1393

اومدم با چند تا عکس

این لباس دیروز با بابایی برات خریدیم که میریم عروسی خاله زهرا تنت کنیم اینجاهم داری تلویزیون نگاه میکنی این عروسکم که برات خریده بودیم دیروز آوردیم گذاشتیم پیشت کلی ازش میترسیدی و گریه میکردی آخر بابایی پیشت دراز کشید دیگه نترسیدی منم عکس گرفتم چند تا هم از خوابیدنات عکس میزارم ...
21 تير 1393

دو ماه گذشت

اول از همه فرا رسیدن ماه مبارک رمضان رو به همه تبریک میگم و انشالله نماز و روضه های همگی قبول باشه. مثل برق و باد دو ماه گذشت و دختر ما دو ماهش شد و دو روز پیش واکسن دوماهگیشم زد و کلیم گریه کرد و تب کرد . اما میخوام از اتفاقات این چند روز بگم: اول رفتنمون به خونه مامان بزرگ که خیلی خوش گذشت و حتی شب رو هم اونجا موندیم و کلی با تو اونجا بازی خستت کردن طوری که تا خود صبح خوابیدیو اصلا بیدار نشدی این عکس ماله تو ماشین موقع رفتن به خونه مامان بزرگه اینم ماله صبح فرداشه که دختر عمه نیوشا دختر عمه مهری اومده بود پیش تو خوابیده بود دوم عکس هندونه خوردنت : اول یکم بهت امتحانی هندونه دادم ببینم خوشت میاد یا نه ولی...
19 تير 1393

کوچولومون اومد

سلام به هم دوستان بعد از 9 ماه انتظار شیرین دختر کوچوی ما زینب خانم در تاریخ 17/2/1393 مصادف با 7 رجب به دنیا اومد خدا رو شکر سالمه سالمه و وزنشم 4 کیلو 400 گرم بود . اینم عکسای زینب گلم: البته بگم این عکسا کارای هنری همسرمه که از هر موقعیتی سو استفاده کرده عکس گرفته     اینم در حال خمیازه کشیدن اینم اخمالو خانم    اینم خابالو   اینم پدر و دختر               ...
18 خرداد 1393

آخرین پست قبل زایمان

امروز اومدمآخرین پست قبل زایمانمو بزارم چون به امید خدا این ماه دختر ما هم به دنیا میاد و داریم لحظه شماری میکنیم دکتر که گفت تا 13 اگه دردت گرفت برید دکتر اگرم نگرفت 13 برید . این روزا خسلس دردای بدی دارم شبا اصلا نمیتونم بخوابم نمیتونم راه برم وکلی اذیت میشم . جا دارم با اینکه بازم دیر اومدم روز مادر رو به همه مامانایوبلاگی تبریک بگم و پیشاپیش فرا رسیدن روز پدر رو به همه پدرا تبریک بگم. فعلا خداحافظ انشالله برمیگردم با عکسهای دخترم .
6 ارديبهشت 1393

تبریک سال نو و خریدامون

اول از همه فرا رسیدن سال نو رو به همه تبریک میگم و امیدوارم سال خوبی رو داشته باشید. بعدم عذرخواهی دوباره به علت دیر کرد امروزم اومدم هم آخرین مطلب سال 92 رو بزارم و هم عکسهای خریدای بچرو :   اینا هم عمه سمیه از کربلا برا کوچولومون آورده ...
28 اسفند 1392

عذر خواهی به خاطر تاخیر

سلام به همه  من محمد هستم گلناز چند وقته به خاطر نا خوش بودن نمیتونه بیاد اینجا و امروز از من خواست بیام مطلب بزارم . بگم که تو این چند وقت که نبودیم چه خبرا بوده. اولین که بعد رفتن مادر خانمم و برادر خانم چند وقت پیش خواهر خانمم و باجناقم اومدن خونه ما و به ما سر زدن . هفته پیش رفتیم برا دخترمون خرید کردیم اگه وقت کردم عکس میگیرمو میزارم اگر نشد خوده گلناز میزاره . دیگه خبر مهمی نیست . بازم عذر خواهی میکنم بخاطر این همه دیر اومدن. ...
26 بهمن 1392