، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره
پیوند عشق من و همسرمپیوند عشق من و همسرم، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

هدیه ای از امام عشق

اومدم با خبرای خوب

اول از همه عذر خواهی کنم برا اینکه دیر اومدم تا اینو بنویسم ما رفتیم سونوگرافی و گفت که همه چیزش عالیه و معمولی و همینطور اینکه بچه دختره آخرم یه cd بهمون دادن که توش فیلم سونوگرافی بود و صدای قلب بچه هم توش بود ما هم تا از اونجا در اومدیم زنگ زدیم منزل مادر من و مادر شوهرم گفتیم که بچه دختره .       دوما باز هم عذر خواهی میکنم که دارم بعد چند روز یلداتون رو تبریک میگم .ما شب یلدا مهمون مادر همسرم بودیم وکلی هم خوش گذشت و از اونجا هم به ملاقات علی اصغر پسر دختر عمو همسرم رفتیم که مریض بود و چند روز بود تو بیمارستان بود  و در آخرم جا داره به دایی رضای خودم تبریک بگم که دوروز پیش بهشون زنگ زدم و خواهر خانم...
8 دی 1392

این مدت که نبودم

اول بگم از مهمونامون مادرمو برادرم چند روز پیش با داییم رفتن خونه داییم که هم به اون و هم به بقیه دایی هام و خاله هام سر بزنن و امروز ظهر قرار برگردن خونه ما دوباره. چند روز پیش خبر دار شدیم که دختر عموی همسرم که باردار بود زایمان کرده و پسر کوچولوشون به دنیا اومده و من و همسرمم هم دیروز رفتیم منزلشون و کوچولوشون رو هم دیدیم ولی متاسفانه موفق به گرفتن عکس ازش نشدیم که بزارم اینجا . اما بگم از کوچولو خودمون 3 شنبه هفته پیش رفتیم پیش دکتر مامایی قرصام رو عوض کرد و همینطور با دستگاه صدا قلب بچمون رو گذاشت تا بشنویم و برا سه هفته بعد هم سونوگرافی نوشت که هم سالم بودن بدن بچرو توش بفهمیم و هم جنسیت بچرو ، از اونجا هم رفتیم واکسن کزازمو زدم که...
11 آذر 1392

بازم مهمون داریم

دیروز صبح خواهرم بهم زنگ زده بود و بهم گفت که مادرم و برادر کوچیکم مسلم دارن از میانه میان اینجا من اول باور نکردم ولی بعد از تماس با مادرم دیدم راست میگه و با شوهرم تماس گرفتم و  گفتم که داره مادرم میاد اونم با برادرم زنگ زد و هماهنگ کردن نزدیک کرج که رسیدن بهش خبر بده تا بره دنبالشون و بلاخره مادرمو برادرم ساعت 4 رسیدن کرج و همسرم رفت دنبالشون و اونا رو آورد خونه و الانم مهمون ما هستن 
3 آذر 1392

اومدم با تاخیر

سلام به همه دوستان اول فرارسیدن ماه عزایه سالار شهیدان حسین بن علی (ع) رو به همه تسلیت میگم .   اما بگم از این چند روز که نبودم اول اینکه برادرم و نامزدش رو این چند روز که مهمون مابودن حسابی تو تهران گردوندیم و خونه فک و فامیلا بردیم و خونه دایی بزرگه من که تو این دو سال ازدواجمون نرفته بودیم هم رفتیم و در آخر برادرمو نامزدش نرگس رفتن خونه خواهر نرگس و چند روزیم اونجا بودنو دوباره برگشتن خونه ما همسرمم رفت براشون بلیط قطار گرفت و برگشتن دوباره میانه . این چند روزه محرمم میخواستیم همون هیئتی که دوسال پیش میرفتیم بریم ولی به خاطر بارداری من و دوری اون هیئت از محل زندگیمون همسرم نگذاشت بریم و همین نزدیکیهای خونمون یه هیئت پیدا ...
21 آبان 1392

اومدم با كلي خبر

اول از همه با اينكه خيلي ديره عيد قربان رو تبريك ميگم و همينطور پيشاپيش فرا رسيدن عيد غدير رو تبريك ميگم خبر اول اينكه بگم ما شنبه رفتيم برا سونوگرافي غلبارگري و جوابش خوب بود و مشكلي بچه نداشت و جوابش رو برديم پيش دكتر و اونم گفت كه خوبه و برام قرص نوشت و گفت تا 5 هفته ديگه بايد اينارو استفاده كنم و بعد برم تا قرص هامو عوض كنه خبر دوم اينكه خواهرم قرار بود از ميانه بياد و پيش من بمونه تا نوروز ولي متاسفانه زنگ زد و گفت نميشه بيام خبر سوم هم اينكه برادرم علي كه تازگي نامزد كرده ديروز با نامزدش از ميانه اومدن و الانم مهمون ما هستن   ...
1 آبان 1392

سونوگرافی غربالگری

چند روز پیش که رفتم پیش دکتر تا سونوگرافی قبلیم رو بدم و به پروندم اضافه کنه برام سونوگرافی غربالگزی نوشت و گفت که تو این معلوم مبشه که بچه مشکلی نداره و زمانشم برا 27 مهر نوشت و حالا باید بریم برا سونوگرافی انشالله که اونم خوب بشه الانم دارم از خونه مادر بزرگ شوهزم این مطلب رو مینویسم و همسرمم محل کارشه آخه 5 شنبه ها تو محل کارشون نمایشگاه میزنن و شب هم همونجا هیئت دارن
12 مهر 1392

جواب آزمایش و تشکیل پرونده

بلاخره جواب آزمایش که دکتر نوشته بود رو هم گرفتیم و بردیم پیش دکترو دکتر هم گفت خوبه ولی عفونت زیادی دارم و دردام بخاطر همینه و برام یک سری قرص نوشت و گفت که نگران نباشم و درست میشه و برام تشکیل پرونده داد راستی از همه دوستان عزیز که برای تولدم تبریک گفتن هم تشکر میکنم .   ...
4 مهر 1392

تولد

دیروز تولدم بود و من اصلا یادم نبود ولی غروب موقعی که همسرم از سر کار بر میگشت یک کیک و یه کادو برام گرفته بود و اومد خونه و دو تایی یه جشن تولد کوچیک گرفتیم   ...
26 شهريور 1392