، تا این لحظه: 10 سال و 11 روز سن داره
پیوند عشق من و همسرمپیوند عشق من و همسرم، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

هدیه ای از امام عشق

تبریک سال نو و خریدامون

اول از همه فرا رسیدن سال نو رو به همه تبریک میگم و امیدوارم سال خوبی رو داشته باشید. بعدم عذرخواهی دوباره به علت دیر کرد امروزم اومدم هم آخرین مطلب سال 92 رو بزارم و هم عکسهای خریدای بچرو :   اینا هم عمه سمیه از کربلا برا کوچولومون آورده ...
28 اسفند 1392

عذر خواهی به خاطر تاخیر

سلام به همه  من محمد هستم گلناز چند وقته به خاطر نا خوش بودن نمیتونه بیاد اینجا و امروز از من خواست بیام مطلب بزارم . بگم که تو این چند وقت که نبودیم چه خبرا بوده. اولین که بعد رفتن مادر خانمم و برادر خانم چند وقت پیش خواهر خانمم و باجناقم اومدن خونه ما و به ما سر زدن . هفته پیش رفتیم برا دخترمون خرید کردیم اگه وقت کردم عکس میگیرمو میزارم اگر نشد خوده گلناز میزاره . دیگه خبر مهمی نیست . بازم عذر خواهی میکنم بخاطر این همه دیر اومدن. ...
26 بهمن 1392

اومدم با خبرای خوب

اول از همه عذر خواهی کنم برا اینکه دیر اومدم تا اینو بنویسم ما رفتیم سونوگرافی و گفت که همه چیزش عالیه و معمولی و همینطور اینکه بچه دختره آخرم یه cd بهمون دادن که توش فیلم سونوگرافی بود و صدای قلب بچه هم توش بود ما هم تا از اونجا در اومدیم زنگ زدیم منزل مادر من و مادر شوهرم گفتیم که بچه دختره .       دوما باز هم عذر خواهی میکنم که دارم بعد چند روز یلداتون رو تبریک میگم .ما شب یلدا مهمون مادر همسرم بودیم وکلی هم خوش گذشت و از اونجا هم به ملاقات علی اصغر پسر دختر عمو همسرم رفتیم که مریض بود و چند روز بود تو بیمارستان بود  و در آخرم جا داره به دایی رضای خودم تبریک بگم که دوروز پیش بهشون زنگ زدم و خواهر خانم...
8 دی 1392

این مدت که نبودم

اول بگم از مهمونامون مادرمو برادرم چند روز پیش با داییم رفتن خونه داییم که هم به اون و هم به بقیه دایی هام و خاله هام سر بزنن و امروز ظهر قرار برگردن خونه ما دوباره. چند روز پیش خبر دار شدیم که دختر عموی همسرم که باردار بود زایمان کرده و پسر کوچولوشون به دنیا اومده و من و همسرمم هم دیروز رفتیم منزلشون و کوچولوشون رو هم دیدیم ولی متاسفانه موفق به گرفتن عکس ازش نشدیم که بزارم اینجا . اما بگم از کوچولو خودمون 3 شنبه هفته پیش رفتیم پیش دکتر مامایی قرصام رو عوض کرد و همینطور با دستگاه صدا قلب بچمون رو گذاشت تا بشنویم و برا سه هفته بعد هم سونوگرافی نوشت که هم سالم بودن بدن بچرو توش بفهمیم و هم جنسیت بچرو ، از اونجا هم رفتیم واکسن کزازمو زدم که...
11 آذر 1392

بازم مهمون داریم

دیروز صبح خواهرم بهم زنگ زده بود و بهم گفت که مادرم و برادر کوچیکم مسلم دارن از میانه میان اینجا من اول باور نکردم ولی بعد از تماس با مادرم دیدم راست میگه و با شوهرم تماس گرفتم و  گفتم که داره مادرم میاد اونم با برادرم زنگ زد و هماهنگ کردن نزدیک کرج که رسیدن بهش خبر بده تا بره دنبالشون و بلاخره مادرمو برادرم ساعت 4 رسیدن کرج و همسرم رفت دنبالشون و اونا رو آورد خونه و الانم مهمون ما هستن 
3 آذر 1392

اومدم با تاخیر

سلام به همه دوستان اول فرارسیدن ماه عزایه سالار شهیدان حسین بن علی (ع) رو به همه تسلیت میگم .   اما بگم از این چند روز که نبودم اول اینکه برادرم و نامزدش رو این چند روز که مهمون مابودن حسابی تو تهران گردوندیم و خونه فک و فامیلا بردیم و خونه دایی بزرگه من که تو این دو سال ازدواجمون نرفته بودیم هم رفتیم و در آخر برادرمو نامزدش نرگس رفتن خونه خواهر نرگس و چند روزیم اونجا بودنو دوباره برگشتن خونه ما همسرمم رفت براشون بلیط قطار گرفت و برگشتن دوباره میانه . این چند روزه محرمم میخواستیم همون هیئتی که دوسال پیش میرفتیم بریم ولی به خاطر بارداری من و دوری اون هیئت از محل زندگیمون همسرم نگذاشت بریم و همین نزدیکیهای خونمون یه هیئت پیدا ...
21 آبان 1392

اومدم با كلي خبر

اول از همه با اينكه خيلي ديره عيد قربان رو تبريك ميگم و همينطور پيشاپيش فرا رسيدن عيد غدير رو تبريك ميگم خبر اول اينكه بگم ما شنبه رفتيم برا سونوگرافي غلبارگري و جوابش خوب بود و مشكلي بچه نداشت و جوابش رو برديم پيش دكتر و اونم گفت كه خوبه و برام قرص نوشت و گفت تا 5 هفته ديگه بايد اينارو استفاده كنم و بعد برم تا قرص هامو عوض كنه خبر دوم اينكه خواهرم قرار بود از ميانه بياد و پيش من بمونه تا نوروز ولي متاسفانه زنگ زد و گفت نميشه بيام خبر سوم هم اينكه برادرم علي كه تازگي نامزد كرده ديروز با نامزدش از ميانه اومدن و الانم مهمون ما هستن   ...
1 آبان 1392